مترجم: امی مهدی حقیقت
مایک چشمهایش را بالا آورد و به چشم های لینک نگاه کرد: تو می دانی کجا را اشتباه کرده ایم، نه ؟
لینک به نشانه نه سر تکان داد .
" این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم . دست خودمان را رو کردیم . نشان دادیم که آماده ایم یک جورهایی با هر چیزی کنار بیاییم. "
امید یعنی بازگذاشتن در . این طوری چیزهای خوب توانست وارد شد .
تماشا کن ، مایکی ! خدا یک روز قشنگ دیگر آفرید ، فقط به خاطر تو ! او انتظار داشت تو آن را تماشا کرد.
عکس ها همیشه عصبی اش می کردند ، همیشه چیزهایی را نشان آدم می دادند که دیگر وجود نداشتند ، تمام شده بودند .
قدم به قدم به طرفش می رفتم و لحظه به لحظه از او فاصله می گرفتم .
جموعهی «خوبی خدا» مجموعهای است متشکل از نه داستان. در واقع نه عالم، یا نه فضای متفاوت از این هستی؛ که در هر داستان، خواننده – مخاطب – از یک زوایهی خاص به این هستی مینگرد که مترجم با هوشمندی قابل ستایش، این مجموعه را جمع آوری کرده و در پیشانی آن هم نوشته که « …. همگی [اینها] یک وجه مشترک دارند: سادهاند» (ص 6)
وقتی که داستانها را شروع میکنی، داستانها این ظرفیت و استعداد را دارند که تا آخر خواننده را به دنبالشان بکشانند و به او اجازه ندهند داستانها را رها کند و مشغول چیز دیگری شود. یعنی علاوه بر اینکه در هر کدام از داستانها عناصر و مؤلفههای داستانی در حد اعلا رعایت شده، هر کدام از آنها یک نوع نگاه فلسفی و هستیشناسانهای نیز به خواننده القاء میکند و مخاطب نیز لذت فوقالعادهای از اثر میبرد. همهی این خصوصیتها را میتوان در سادگی آنها خلاصه کرد..