نویسنده : آرش رشید شمالی
شیخ الرئیس نواسه علی سینا، معروف به ابن سینا . به قولی در ماه صفر سال 370 هجری قمری(مطا بق 980 میلادی ) از پدر بلخی ایی بنام عبدالله ( از سبب وزیر مالیه بودن در زمان سلطنت نوح بن منصور به بخارا مرکز ماورالنهر و خراسان انزمان انتقال نموده بود) و مادر بخارایی بنام ستاره در قریه خورمیثن(قریه ای میان بلخ و بخارا)طفلی چشم به جهان گشود .که نامش را حسین گذاشتند .
شرکت در جلسات بحث از دوران کودکی ، به واسطه پدر که از پیروان آنها بود . بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه استاد وی ابو عبدالله ابراهیم بن حسین ناتلی ، ابن سینا را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل حافظه قوی و نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت .
تا آنجا که پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( 366 تا 387 هجری قمری ) به علت بیماری خود ، وی را به نزد خود خواست تا او را تداوی نماید ابو علی ابن سینا بعد از تداوی از نوح تقاضا کرد تا به کتابخانه عظیم دربار سامانی دست یابد و از ان استفاده نماید این تقاضا مورد قبول نوح قرار گرفت . به این ترتیب وی توانست با استفاده از این کتابخانه در علوم مختلف از جمله حکمت ، منطق و ریاضیات تسلط یابد ( خاندان سامانیان از مردم بلخ بودند و دین زردشتی داشتند سامان خدا از روشناسان و حاکم بلخ بود والی عربی خراسان در نصف قرن هشتم میلادی با سامان دوست شد وسامان دین اسلام اختیار کرد از جمله نواسه هایش اسمعیل پسر احمد در سالی 892 میلادی بعد از مرگ برادر ش نصر و گرفتن سمرقند سلسله سامانیان را بنیان گذاشت .
نویسنده : سیاوش کسرایی
آرش معروف به کمانگیر، از پهلوانهای باستانی و اسطورهای ایران است که در تیراندازی بسیار زبردست و بیمانند بود. او پس از شکست ایرانیان از تورانیان برای تعیین مرز دو کشور تیری را از نقطهی شکست، ساری یا آمل، پرتاب کرد.
تیر آرش پس از زمان درازی پرواز در آسمان، بر قلهای در شرق کوههای خراسان یا بر تنهی درختی در نزدیکی مرو فرود آمد. مرز ایران و توران این گونه تعیین شد، اما پیکر آرش، که همهی نیروی خود را برای پرتاب آن تیر گذاشته بود، پاره پاره شد و او جان خود را در راه میهن از دست داد.
نویسنده : علی اشرف درویشان
آنجا روی تنها درخت دهکده نشسته بود. دلگیر، گرفته و بغضناک. با چهره ای سوخته از آفتاب و اشک.
رادیوی کهنه ی پدرش به بالاترین شاخه آویزان شده بود و او گاه گاه برای رهایی از تنهایی آن را روشن می کرد. گلویش پر از بغض و درد بود. دلش شور می زد.کف دست هاش هنگام بالا کشیدن از درخت خراشیده بود. نا آرام و دلواپس کت پاره و خیس پدرش را به خود می پیچید. گرسنه بود و بی حال. نمی دانست چه بکند. سرش از افکاری بی بند و بار و دلش با غصه و درد انباشته بود.
نگاهش از روی سیل خروشانی که درخت و او را در بر گرفته بود و تا پای تپه های دور، دامن گسترده بود می لغزید. می رفت و می رفت تا آنجا که پدرش از آب بیرون رفته بود و برای کمک خود را به جاده ای که به دهات دیگر و شهر می رسید کشانده بود.
.ودش هم درست نمی دانست چه اتفاقی افتاده بود. با پدرش پشت بام خانه شان را بانگلان (بام غلتان) می کردند تا درز و دروزی را که از باران های چند روز پیش درست شده بود به هم بیاورند. مادرش با خواهر و دوبرادر کوچکش در اتاق نشسته بودند و او از سوراخ پشت بام صدای هوره ی(نوعی آواز کردی) دلگیر مادرش را می شنید. آوازی که همیشه دل ار را به درد می آورد. یک بار هم از همان سوراخ که نور برای اتاق می برد مادرش را دید که پشت دار قالی نشسته بود و با انگشتان لاغر و کمر خمیده به کار مشغول بود. این را هم می دانست که پنج ماه تمام بود که مادرش روی آن قالیچه کار می کرد. کاری که مزدش را هم قبلا خورده بودند.
پدرش رادیوی کوچک دست دومش را که خیلی دوست می داشت و با صرفه جویی و بریدن از شکم آن ها خریده بود، به گردن او آویخته بود وبه آهنگ هایی که پخش می کرد گوش می داد.
اجرا : گروه سوپر اسکوپ
پسرک عاشق پری کوچولوی دریایی شده بود و هر روز تنگ غروب واسه دیدنش به ساحل می رفت. پری کوچولو هم که تنها بود و تنهاییش با اومدن پسرک پر می شد روزا دم غروب می رفت لب ساحل تا پسرک رو ملاقات کنه. یه مدت که گذشت پری کوچولو احساس کرد اوقاتی رو که با پسرک می گذرونه خیلی کمه.اون می خواست پسرک رو همیشه و همه وقت داشته باشه. واسه همین از پسرک خواست که دریایی بشه! پسرک اما شنا بلد نبود و به همین خاطر هم پری کوچولو با زحمت زیاد بهش شنا یاد داد.
حالا پسرک می تونست تو دریا هم پیش پری کوچولو باشه. اما قضیه به همین جا ختم نشد. پری کوچولو احساس می کرد پسرک هنوز دریایی نشده! اونوقت برای این که کار درست بشه پوست ماهیای بیچاره رو می کند و تن پسرک می کرد. بعد مجبورش می کرد مثل ماهیا شنا کنه. اما بازفکر می کرد که یه جای کار می لنگه و پسرک اون طور که باید دریایی نشده.پری کوچولو هر راهی رو که به فکرش می رسید رفت وهر کاری هم که از دستش بر می اومد انجام داد تا بلکه بتونه پسرک رو دریایی کنه اما هر چه بیشتر تلاش می کرد کمتر نتیجه می گرفت. خلاصه پسرک هم خسته شده بود از این که همش ادای ماهیا رو دربیاره و هر روز غمگین و غمگین تر می شد. تا این که یه روز که دیگه حسابی کاسه ی صبرش لبریز شده بود ناگهان از آب بیرون جهید و بدون اینکه کسی یادش داده باشه شروع کرد به پرواز کردن مثل یک مرغ دریایی .پسرک توآسمون بی انتها بالا و بالاتر می رفت و پهنه ی دریا زیر پاش کوچک و کوچکتر می شد.اونقدر بالا رفت که دیگه هیچکی اونو ندید.بعد از این اتفاق بود که پری کوچولو هر روز می رفت لب ساحل منتظر می نشست تا بلکه یکی بیادو اونو از تنهایی در بیاره.
نویسنده : حکیم ابوالقاسم فردوسی
اگر در پایتخت، به مجسمه فردوسی بزرگ در میدان فردوسی نگاهی انداخته باشید خوب بیاد دارید که کودکی خردسال در کنار پای فردوسی نشسته است. آن نوزاد زال است. پدرش سام، او را زال زر نامید بخاطر مو و اندام سپیدش. اما سیمرغی که زال را در کوه به فرمان یزدان پرورانید او را دستان نامید. چون زبان سیمرغ می دانست. زبان سیمرغ چگونه زبانی بود؟ زبان شاهنامه نیست؟ زبان فردوسی نیست؟
در شاهنامه هرکسی یک روز به جهان می آید و یک روز می میرد. حتی رستم که فردوسی بزرگ او را ابرمردی ایرانی والگو برای ایرانیان پرورانید، اما هیچگاه در شاهنامه سخنی از مرگ زال نیست. همه چیز زال شگفت انگیز است.
به راستی این زال کیست؟ چرا باید دل به مهر رودابه که از پشت ضحاک است ببندد؟ مگر زال نور نیست؟ چرا باید دل به دختری زیبا روی از تبار تاریکی ببندد؟ و چه خجسته است فرجام این پیوند. زاده شدن ابرمرد ایرانی، رستمِ جهان پهلوان، پشت و پناه ایران و ایرانیان.
این زال کیست که در پای فردوسی نشسته؟ آیا فردوسی همان زال نیست که هنوز زنده است؟ نمیدانیم و نمیدانیم و نمیدانیم. شاهنامه چنان پیچیده به رمز و راز است که جهانی است شگفت انگیز.
باری در آوانامه زیر داستان زاده شدن زال یا به قول سیمرغ دستان را خواهید شنید و آنگاه که سیمرغ او را می پروراندش. و بازگشتش نزد پدر و مهر و دلداگی اش با رودابه. گویی مهر و دلداگی با داستان زال و رودابه در جهان آغاز شده است. و سرانجام زاده شدن ابرمرد ایرانی، رستم را می شنوید.داستانی پیچیده در رمز و راز که گویی تنها این ناخودآگاه ایرانی است که پس از شنیدنش درمی یابد که راز چیست. با هم این داستان را می شنویم.
نویسنده : دکتر علی شریعتی
خواستم که بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم که بگویم: فاطمه دختر محمد (ص) است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم که بگویم: فاطمه همسر علــی است. دیــــدم که فاطمه نیست.
خواستم که بگویم: فاطمه مادر حسنیــن است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم که بگویم: فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه اینها همه است و این هــمه فاطمه نیست؛ فاطمه، فاطمه است.
خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است. به همین مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان این کشور آثار و اندیشه های او همچون استاد شهید مرتضی مطهری مورد نقد و بازخوانی مستمر قرار می گیرد. بی شک او و استاد مطهری دو اندیشمند و دو متفکر تأثیرگذار در جامعه ایرانی بوده و هستند که اندیشه های آنان مقدمات نظری انقلاب اسلامی ایران را فراهم کرد. مجموعه آثار شریعتی که تاکنون بالغ بر 37 اثر رسیده است شامل آثار مختلفی چون، تاریخ، دین، جامعه شناسی، سیاست، عرفان، هنر و … است.
مترجم: نفیسه معتکف
آیا از مشکلات زندگی خسته شده اید؟آیا به اندازه کافی پول ندارید؟ آیا از شغلتان ناراضی هستید؟آیا ماشین مدل جدید می خواهید؟آیا می خواهید صاحبخانه شوید؟آیا می خواهید ازدواج کنید؟ آیا می خواهید وارد دانشگاه شوید؟آیا زندگی تان دچار بحرانهای مختلف شده است؟ آیا تاکنون از خود پرسیده اید که بین افراد ثروتمند و فقیر یا افسرده و شاد و در کل بین انسان های موفق و ناکام چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا می دانید چرا اکثر مردم در بیماری، فقر و گمنامی زندگی می کنند و بعضی ها قله های پیروزی را یکی پس از دیگری فتح می کنند؟ مجموعه راز ؛ با استناد به مدارک معتبر علمی به تمامی این سوال ها پاسخ می دهد
مواردی که در این مجموعه به آنها پاسخ داده می شود:
ما که هستیم ؟ از کجا آمده ایم؟ برای چه کاری آمده ایم؟
و به کجا میرویم؟
قضیه چیست و من چرااینجا هستم؟
فیزیک کوانتوم چیست و چه میگوید؟
آیا فیزیک کوانتوم اجازه میدهد که ذهنی عالی داشته باشیم
و هر آنچا را میخواهیم
به سوی خودجذب کنیم؟!
مغز آدمی قادر به انجام چه کارهایی است؟!
چگونه میتوانید مطمئن باشید آنچه میبینید دنیای واقعی است
و نه شبیه سازی ذهن شما!؟
آیا این من یا ما که واقعی به نظر میرسد، نکند نامرعی و غیر واقعی باشد!؟
آیا همه واقعیتها به طور همزمان وجود دارند؟!
ممکن و غیر ممکن چیست؟!
ما چه هستیم و چگونه باید باشیم؟
چه امکانات و توانایی هایی داریم که مدتهاست از آن بی خبریم!؟
آیا میدانید مغز ما در هر ثانیه 400 میلیارد اطلاعات را پردازش میکند؟!
آیا میدانید که مغز چیزی را که میخواهد ببیند خودش مشخص میکند؟!
مترجم:محمد علی شیرازی
این رمان در سال ۲۰۰۰ به عنوان برترین اثر ادبی قرن شناخته شد.داستایفسکی در مورد آناکارنینای تالستوی می گوید:”آناکارنینا از نظر ادبی حد کمال است.هیچ یک از آثار ادبی اوروپا در این روزگار به پای آن نمی رسد.” از این کتاب تا به حال برای ساخت دو فیلم اقتباس شده است.اولی در سال ۱۹۳۷ به کارگردانی کلارنس براون و دومی در سال ۱۹۹۷ به کارگردانی برنارد روز.اما به نظر نمی رسد که هیچیک توانسته باشند اقتباسی درخور توجه از این اثر ادبی بزرگ فراهم کنند. داستان حول محور عشق البته از نوعی که ما به آن میگوییم عشق ممنوع می گردد.البته این تم سوژهی بسیاری از رمانهای روسی بودهاست.عشق مردی به زنی شوهردار.البته آناکارنینا بهترین آنهاست. شخصیت اصلی داستان آناکارنینا همسر الکسی الکساندرویچ(از شخصیت های برجسته ی پایتخت) زنی بسیار زیبا و دلفریب است که برای میانجیگری بین برادر خود یعنی استپان آکاردوویچ و دالی که همسر استپان است نزد برادرش می رود.
.اما خود نمی داند که به وضعیتی دچار خواهد شد که اینک برادرش در آن گرفتار است.در ایستگاه قطار با شخصی به نام ورونسکی برخورد می کند.او فرزند پیرزنی است که آنا در طول سفر با او هم صحبت شده بود.بعد از برخورد با ورونسکی اتافاقی در ایستگاه قطار باعث ناراحتی آنا می شود. شخصی خود را به زیر قطار پرتاب کرده بود.دیدن جسد مرد آنا را درخود فرو می برد….
نویسنده : نیما یوشیج
نیما در سال 1276 هجری شمسی در دهکده ای به نام یوش ، واقع در مازنداران چشم به جهان گشود.. خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت ولی دلخوشی چندانی از آخوند ده نداشت چون او را شکنجه می داد و در کوچه باغها دنبال نیما می کرد .
.
- نیما سبک خاص خود را داشت وبه سبک شاعران قدیم شعر نمی سرود و در شعر او مصراعها کوتاه و بلند می شدند .
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه های مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه های چون: مجله موسیقی ، مجله کویر و…… پرداخت.
از معروف ترین شعرهای نیما می توان به شعرهای افسانه ، آی آدمها، ناقوس ، مرغ آمین اشاره کرد.
نیما در 13 دی 1328 چشم از جهان فروبست…
مترجم: امی مهدی حقیقت
مایک چشمهایش را بالا آورد و به چشم های لینک نگاه کرد: تو می دانی کجا را اشتباه کرده ایم، نه ؟
لینک به نشانه نه سر تکان داد .
" این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم . دست خودمان را رو کردیم . نشان دادیم که آماده ایم یک جورهایی با هر چیزی کنار بیاییم. "
امید یعنی بازگذاشتن در . این طوری چیزهای خوب توانست وارد شد .
تماشا کن ، مایکی ! خدا یک روز قشنگ دیگر آفرید ، فقط به خاطر تو ! او انتظار داشت تو آن را تماشا کرد.
عکس ها همیشه عصبی اش می کردند ، همیشه چیزهایی را نشان آدم می دادند که دیگر وجود نداشتند ، تمام شده بودند .
قدم به قدم به طرفش می رفتم و لحظه به لحظه از او فاصله می گرفتم .
جموعهی «خوبی خدا» مجموعهای است متشکل از نه داستان. در واقع نه عالم، یا نه فضای متفاوت از این هستی؛ که در هر داستان، خواننده – مخاطب – از یک زوایهی خاص به این هستی مینگرد که مترجم با هوشمندی قابل ستایش، این مجموعه را جمع آوری کرده و در پیشانی آن هم نوشته که « …. همگی [اینها] یک وجه مشترک دارند: سادهاند» (ص 6)
وقتی که داستانها را شروع میکنی، داستانها این ظرفیت و استعداد را دارند که تا آخر خواننده را به دنبالشان بکشانند و به او اجازه ندهند داستانها را رها کند و مشغول چیز دیگری شود. یعنی علاوه بر اینکه در هر کدام از داستانها عناصر و مؤلفههای داستانی در حد اعلا رعایت شده، هر کدام از آنها یک نوع نگاه فلسفی و هستیشناسانهای نیز به خواننده القاء میکند و مخاطب نیز لذت فوقالعادهای از اثر میبرد. همهی این خصوصیتها را میتوان در سادگی آنها خلاصه کرد..
نویسنده : مصلح الدین سعدی شیرازی
« چشم درد
مردکی را چشم درد برخاست، پیش بیطار ]دامپزشک[ رفت که دواکن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
تربیت
پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت این فرزند توست تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش، ادیب خدمت کرد متقبل شد و سالی چند بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فصل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مواخذت کرد و معاقبت فرمود که و عده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طباع مختلف.
مترجم:محمد علی شیرازی
این رمان در سال ۲۰۰۰ به عنوان برترین اثر ادبی قرن شناخته شد.داستایفسکی در مورد آناکارنینای تالستوی می گوید:”آناکارنینا از نظر ادبی حد کمال است.هیچ یک از آثار ادبی اوروپا در این روزگار به پای آن نمی رسد.” از این کتاب تا به حال برای ساخت دو فیلم اقتباس شده است.اولی در سال ۱۹۳۷ به کارگردانی کلارنس براون و دومی در سال ۱۹۹۷ به کارگردانی برنارد روز.اما به نظر نمی رسد که هیچیک توانسته باشند اقتباسی درخور توجه از این اثر ادبی بزرگ فراهم کنند. داستان حول محور عشق البته از نوعی که ما به آن میگوییم عشق ممنوع می گردد.البته این تم سوژهی بسیاری از رمانهای روسی بودهاست.عشق مردی به زنی شوهردار.البته آناکارنینا بهترین آنهاست. شخصیت اصلی داستان آناکارنینا همسر الکسی الکساندرویچ(از شخصیت های برجسته ی پایتخت) زنی بسیار زیبا و دلفریب است که برای میانجیگری بین برادر خود یعنی استپان آکاردوویچ و دالی که همسر استپان است نزد برادرش می رود.
.اما خود نمی داند که به وضعیتی دچار خواهد شد که اینک برادرش در آن گرفتار است.در ایستگاه قطار با شخصی به نام ورونسکی برخورد می کند.او فرزند پیرزنی است که آنا در طول سفر با او هم صحبت شده بود.بعد از برخورد با ورونسکی اتافاقی در ایستگاه قطار باعث ناراحتی آنا می شود. شخصی خود را به زیر قطار پرتاب کرده بود.دیدن جسد مرد آنا را درخود فرو می برد….
نویسنده: فرشید ابراهیمی
فرشید ابراهیمی در کتاب تازه خود «پدر خواندهای برای تاریخ» به نقد و بررسی آن بخش از تاریخ هرودوت میپردازد که درباره ایرانیان است. او پژوهش خود را فراخوانی برای بازنگری تاریخ هخامنشیان «از آلایشهای یکسونگرانه و پیرایش آن از بغضها و کینههایی» میداند که از کتاب هرودوت سرچشمه میگیرد. این اشاره و فراخوان از آن روست که بسیاری از محققان، روایت هرودوت درباره ایرانیان را آلوده به غرضورزی و ناراستی میدانند.
«پدر خواندهای برای تاریخ» دارای یک پیشگفتار و هشت بخش است. نویسنده در پیشگفتار کتاب، از اوهام و افسانههایی یاد میکند که تاریخ هخامنشیان را فرا گرفته است. لزوم پیرایش آن خیالپردازیها از تاریخ باستانی ایران، نگرش شیفتهوار اروپاییان به هرودوت و دیدگاه برخی از پژوهندگان ایرانی که همانند غربیها یکسره ستایشگر هرودوت هستند، از دیگر موضوعاتی است که با خواننده در میان گذاشته میشود.
بخش نخست کتاب، «تاریخنویسی در یونان باستان» نام دارد. ابراهیمی به کندوکاو درباره شیوه رویدادنگاری یونانیان میپردازد و از «انگیزههای روانی و آرمان برتریجویی» سخن میگوید که اندیشه یونانی را فراگرفته بود. او به پارهای از مقالاتی توجه میکند که در «مجموعه تاریخ هخامنشی دانشگاه کرونیگن» منتشر شده است و نتیجه کوشش چندین ساله هخامنشیشناسان دنیاست.
آنها، در مجموع، تکیه بیش از حد به روایت یونانیان برای شناخت امپراتوری هخامنشی را نادرست میدانند و از داستانهای ساختگی و عدم دسترسی یونانیان به منابع ایرانی، یاد میکنند. پیداست که این مساله سبب نادرست فهمیده شدن تاریخ هخامنشیان شده است.